به گزارش روابط عمومی انجمن کلام اسلامی حوزه، حجت الاسلام و المسلمین دکتر “محمدتقی سبحانی” با مروری بر مباحث جلسات گذشته، خلاصهای از نظریه خویش را در باب تاریخ تفکر امامیه نخستین و دوران مدرسه مدینه بیان کرد و گفت: حاصل نگاهی که درباره مدرسه مدینه تا دوره اول ارائه شد، این بود که اهلبیت (ع) و جریان اصلی شیعه پس از رحلت پیامبر (ص) به این سو، یک راهبرد اساسی را در مواجهه با انحراف از خط امامت دنبال کردند.
محور اول نظریه: عاشورا نقطه فصل جامعه شیعه
شیعه و امامان (ع) یک جریان فرهنگی علیه خط خلافت ایجاد کردند؛ برخلاف سایر مخالفان مکتب خلافت که حرکت نظامی را پیشه خود کردند. در این مسیر یک حرکت اعتراضی سیاسی به وقوع پیوست؛ بهگونهای که با اظهار مخالفت نسبت به خط خلافت و نشان دادن عدم همراهی با حرکت سیاسی که رخ میدهد درعینحال یک حوزه سیاسی مستقلی را هم بهصورت پنهان مدیریت کنند.
این استراتژی را که در طول حیات ائمه (ع) ثابت بوده است تحت عنوان دو راهبرد «امتداد مکتب» و «اصلاح امت» ذکر کردیم. ازاینجهت امتداد مکتب است که جریان معرفتی فکری که در خط پیامبر و اهلبیت (ع) حرکت میکنند درعینحالی که با خط خلافت فاصله میگیرند یک حوزه سیاسی مستقلی را بهصورت پنهانی مدیریت کنند. راهبرد اصلاح امت به این معنا است که تلاش شود در جامعه جوان مسلمان آن روز، افراد به سمت آن حرکت صحیح و رهبری هدایت شوند.
در این مسیر ممکن است در هر دوره تاریخی یک تاکتیک خاصی وجود داشته باشد. تا قبل از عاشورا این استراتژی ناظر به درون جریان عمومی امت است؛ به این معنا که تلاش ائمه نخستین (ع) این است که جریان اصلاح سیاسی را از درون امت صورت دهند و شدیداً از این مسئله پرهیز کنند که گروه خاصی شکل بگیرد و یا حتی خط سیاسی اجتماعی ممتازی شکل بگیرد؛ اما پس از عاشورا و یاس و ناامیدی جامعه شیعه، این استراتژی به اصلاح نه از درون جریان امت بلکه ایجاد یک جریان موازی در کنار حرکت عمومی تبدیل شد؛ حرکتی که بنیامیه و بنی مروان در حال مدیریت آن هستند.
بهعبارتدیگر، تلاش این است که بعد از عاشورا دو اتفاق اصلی بیفتد:
۱- جامعه سازی سیاسی اجتماعی رخ دهد؛ یعنی برخلاف دوره سابق که تلاش این است که گروه امت به هم نخورد و انشقاق اتفاق نیفتد، پس از عاشورا، این حادثه اتفاق افتاد و یک حرکتی کاملاً مدیریتشده است. بر اساس این ایده، اکنونکه بهصورت عام نمیشود جامعه را هدایت کرد اینک باید جامعهای از درون این امت با افرادی که صلاحیت لازم را دارند شکل بگیرد؛ یعنی جامعه شیعه از جریان عمومی امت جدا شود. بهعنوانمثال یکی از اصحاب امام حسین (ع) در زمانی که در معرکه عاشورا رجز میخواند میگوید: امروز اگر این شمشیر به خون آلوده شود فردا بین ما و شما هیچ آشتی برقرار نخواهد بود. معنای این جمله این است که حرکت امروز در آینده تعیینکننده است. من این را یک نماد برای کل واقعه پس از عاشورا میگیرم که رهبران شیعه با ناامیدی از اصلاح درون امت، حرکت سیاسی جامعه سازی را پی میگیرند.
۲- یک گروه اعتقادی تشکیل شود؛ همان تعبیری که ما از فرقه داریم. اگر کسانی بگویند چرا قبلاً یک جامعه شیعه با مرزبندی نداریم پاسخ این است که قرار است تا قبل از عاشورا این گروهبندی رخ ندهد.
اساساً جامعه سیاسی شیعه، بعد از عاشورا شکل میگیرد و قبل از آن نه زمینه وجود دارد و نه چنین حرکتی مورد انتظار است.
ادعا این است که عاشورا نقطه فصلی نمادین میان حرکت جامعه شیعه که درون جامعه عمومی امت با یک استراتژی شکل میگیرد و حرکت جریان عمومی بود که خلافت و سیاست اموی آن را هدایت میکند.
محور دوم: مدینه پایگاه اصلی جامعه شیعی
محور دوم ادعای من این است که پایگاه این حرکت، مدینه است و اتفاقاتی که بیرون مدینه رخ میدهد همه تابعی از متغیر تحولات درون مدینه است؛ برخلاف نظریهای که میگوید شیعه از بیرون مدینه آغاز شد؛ بنابراین جوانه اندیشه و گروه اعتقادی شیعه درون مدینه و از داخل خاندان اهلبیت (ع) است. این را میخواهیم در بستر تاریخ جستجو کنیم.
در جلسه گذشته عرض شد که پس از عاشورا سه جریان شکل گرفت:
۱- خاندان امام حسن (ع) با محوریت سیاسی؛
۲- جریان فکری و سیاسی محمد بن حنفیه؛
۳- خط امامیه به رهبری امام سجاد (ع).
سه رویکرد مختلف و تا حدودی متفاوت و با رهبران مستقل بودند.
محمد بن حنفیه
در این قسمت برای بررسی ابعاد مختلف جریان محمد بن حنفیه لازم است به برخی جنبههای آن توجه شود که بهصورت فهرستوار به آنها اشاره میشود:
۱- شخصیت محمد بن حنفیه؛
۲- فرزندان او؛
۳- حرکت و جریانی که اطراف او شکل گرفتند؛
۴- تأثیرات این جریان فکری در درون و بیرون جریان شیعه.
بحث در این است که سر نخ تشیع بعد از عاشورا، به محمد بن حنفیه میرسد و در نهایت میخواهم بگویم میراث و اندیشههای او برگرفته از میراث علوی است. البته مانند هر جریان دیگری دچار انحراف میشود و کسانی از او جدا میشوند اما هسته اصلی او حرکت اصیل شیعه است.
این جریان، اولین جریانی بود که پس از عاشورا رهبری و سردمداری خط فکری و سیاسی شیعه را بر عهده گرفت. قبلاً اشاره شد که برای بازخوانی تشیع باید صحنهای گستردهتر از شیعیان خاص را در نظر بگیریم. یکی از اشتباهات تاریخی این است که روی یک شخصیت یا یک گروه خاص متمرکز میشویم؛ درحالیکه تشیع را باید با همه ابعادش دید. معمولاً در تشیع خط حنفیه را مطالعه نمیکنیم و یک کار جدی در این زمینه صورت نگرفته است؛ مثلاً با وجودی که عبدالله بن سبا بهعنوان خط مقابل فرض شده است و از آن تبری شده است و آن ماجرا را به این شکل قبول نداریم ولی از درون همین مستندات تاریخی بسیاری از حقایق شیعه را میتوان بازخوانی کرد.
شخصیت محمد بن حنفیه
اگر کسی بخواهد خط شیعه پس از عاشورا را مطالعه کند باید از خط حنفیه شروع کند؛ زیرا محمد بن حنفیه در جامعه آن زمان پس از عاشورا، تنها شخصیتی است که صلاحیت دارد و جامعه شیعه میتواند او را بهعنوان رهبر انتخاب کند و به او امید ببندد و در راه او فداکاری کند. این بحثها را قبلاً در مباحث انجمن کلام گفتهام.
او چند ویژگی اساسی دارد:
۱- بزرگ خاندان بنیهاشم؛ بعد از عاشورا هیچ شخصیتی در ردیف او نداریم. درست است که از خاندان پیامبر نیست ولی از خاندان بنیهاشم کسی در عداد او نیست. برای جامعه شیعی که پس از عاشورا بدون سر مانده است این شخص میتواند محور قرار گیرد.
۲- معروف به صاحب رایه علی (ع)؛ در جنگهای جمل و صفین پرچم به دست او است؛ هرچند عمار سردمدار است. او در این معرکهها میداندار و شاخص است. تعاریفی که از امام علی (ع) در حق او بود در جامعه آن روز بازتاب داشت.
۳- دارای شخصیتی تشکیلاتی؛ برخلاف برخی از پندارها که او را گوشهنشین میدانند. او نظریه سیاسی دارد و نقطهبهنقطه سعی میکند جریان درست کند؛ مثلاً در جریان عبدالله بن زبیر در نزاعی که با او درگرفت، آمده است که چهار هزار نفر با او همراه شدند و این جمعیت بزرگی است و نشاندهنده وجود یک تشکیلات است. از فرزندان امام علی (ع) هنوز کسانی بودند ولی اینگونه نبودند.
۴- از نظر علمی و فرهنگی خودش را دنباله میراث امام علی (ع) نشان داده است. احادیث امام علی (ع) در اختیار او است. ذهبی در سیر اعلام النبلاء تعبیر میکند که «اصح اسانید عن علی (ع)» متعلق به محمد بن حنفیه است و سلسله کسانی که از او روایت کردهاند. حتی اهلبیت (ع) از او روایت نقل کردهاند. در همین سیر اعلام النبلاء، امام باقر (ع) از روات او محسوب شده است. در امالی صدوق زمانی که از قول امام باقر (ع) در باب معنای «صمد» روایتی نقل میشود، امام ابتدا قول پدرشان را میفرمایند و سپس میفرمایند قال محمد بن حنفیه. در شاهد دیگری میتوان به این داستان اشاره کرد و آن نزاعی است که خدمت حسنین (ع) آمد و گفت از میراث پدر به من چیزی بدهید که وقتی آنها دادند فرمودند که اینها را منتشر نکن؛ یعنی او انسانی است که به دنبال میراث امام علی (ع) است. اگر به تراجم اهل سنت مراجعه شود شخصیت علمی او شناخته میشود.
۵- دارای طرح سیاسی است. با رعایت اصل بیطرفی، بهشدت از درگیری با قدرت پرهیز میکند و هر جا احساس میکند که جریان قدرت ممکن است او را حذف کند یا جریان شیعه را دچار اختلال کند پرهیز میکند. اعتقاد من این است که این تئوری را از سیره اهلبیت (ع) و امام علی (ع) میداند و معتقد است که امتداد خط سیاسی امام علی هستم.
در کتاب «سیر اعلام النبلاء» جلد ۴ صفحه ۲۲ از ابن عیینه نقل شده است: «حدثنا أبو الجحاف شیعی عن رجل (من اهل البصره) قال أتیت ابن الحنفیه حین خرج المختار فقلت إن هذا خرج عندنا یدعو إلیکم فإن کان أمرکم اتبعناه قال سآمرک بما أمرت به ابنی هذا إنا أهل بیت لا نبتز هذه الأمه أمرها ولا نأتیها من غیر وجهها وإن علیا کان یرى أنه له ولکن لم یقاتل حتى جرت له بیعه.»
زمانی که ابوالجحاف از نظر او درباره قیام مختار سؤال میکند میگوید: من همانطور که پسرم را توصیه کردهام تو را نیز تذکر میدهم. ما اهلبیت (ع) اینگونه نیستیم که بخواهیم در میان امت انشقاق ایجاد کنیم و اختلاف بیندازیم. سراغ قدرت و سیاست هم از غیر طریق معمولش نمیرویم. علی (ع) نیز میدانست که حق ولایت متعلق به خودش است ولی قتال نکرد تا زمانی که با او بیعت کردند.
از دیدگاه محمد بن حنفیه، حرکت سیاسی شیعه این است که ما باید درون امت با آرامش و سکوت در زیر لایه اجتماع حرکت فرهنگی را گسترش دهیم و به تعبیر خودش امر آل محمد (ص) را توسعه دهیم تا جریان آماده شود تا زمینه فراهم شود و مردم برای بیعت به سراغ ما بیایند. اینکه بخواهیم با حرکت نظامی بخواهیم قدرت را به دست بگیریم شیوه ما نیست.
سؤال: یعنی ائمه (ع) همین مسیر را ادامه دادند؟
در ادامه به این مطلب خواهیم رسید.
میدانیم سرنوشت محمد به اینجا رسید که او را در شعب محصور کردند. به دلیل اینکه از او بیعت خواستند و بیعت نکرد و اهل قیام و جنگ هم نبود. او راهش را در این دید که بدون جنگ و خونریزی در این نقطه قرار بگیرد و قرائن تاریخی است که بهشدت از ناحیه شیعیان موردانتقاد قرار گرفت که چرا نمیجنگی؟ در طبقات ابن سعد جلد ۵ صفحه ۹۴ تعبیری زیبا از او دارد که پاسخ میدهد: «قال و هو فی الشعب لو ان ابی علیا ادرک هذا الامر لکان هذا موضع رحله.» اگر پدرم امام علی (ع) نیز اینجا بود سرانجامش به اینجا میرسید. این خط پدرم است.
سؤال: علت عدم حضور محمد بن حنفیه در همراهی با امام حسین (ع) چیست؟
این مسأله از اندیشه سیاسی او نشئت میگیرد. او خود را صاحبنظر میداند ولی معنایش تقابل نیست. خودش را وارث علم و سیاست امام علی (ع) و ذیحق میداند. البته هیچ شاهدی نه بر تقابل و نه بر رقابت سیاسی در زمان حسنین (ع) از او مشاهده نشده است و گفتههایی که از او نقل میکنند و بویی از رقابت میدهد مربوط به بعد از عاشورا است. از نظر من محمد بن حنفیه بعد از عاشورا احساس میکند که باید کسب اعتبار و وجهه کند و منحصراً رهبری شیعه را بر عهده بگیرد. در این راه باید از گذشته تاریخی خودش استفاده کند؛ هم خودش و اصحابش چنین تلاشی میکنند.
در آن زمان هیچکدام از خاندان اهلبیت (ع) حتی امام سجاد (ع) از نظر اجتماعی نمیتوانستند با محمد حنفیه رقابت کنند. سن و جایگاه اجتماعی حضرت و جریان توفنده سیاسی که در آن زمان وجود داشت و یارگیری که محمد حنفیه بعد از صلح امام حسن (ع) داشت و همچنین فرزندان او که افراد مؤثری در روابط اجتماعی آن زمان بودند، همگی سبب شده بود که محمد حنفیه بهصورت عملی و واقعی رهبری شیعه را بر عهده داشته باشد.
در کتاب «طبقات» ابن سعد جلد ۵، صفحه ۹۵ ماجرایی را نقل میکند که نشاندهنده نگرش فکری و سیاسی محمد حنفیه است. عمر بن زیاد هذلی از اسود بن قیس روایت میکند که میگوید در خراسان به مردی برخورد کردم. او به من گفت میخواهی درباره یک خطبه و گفتمان مهم ابن حنفیه چیزی برای تو بگویم.
او تعریف میکند که زمانی که به مدینه رفتم، دیدم که محمد بن حنفیه در یک غرفه و سالن بزرگی نشسته بود و برای جمعیتی حدیث می گفت. (این مطلب نشان میدهد که محمد بن حنفیه در آن زمان یک مدرسه علمیه رسمی دارد). به او گفتم: السلام علیک یا مهدی. گفت: و علیک السلام. گفتم: کاری با شما دارم. پرسید: آشکار یا پنهان؟ (نشان میدهد محمد بن حنفیه یک حرکت سیاسی مخفی دارد و افراد خاص که دارای یک ارتباطات خاصی هستند جریان فکری و سیاسی او را دنبال میکنند.)
گفتم: صحبت خصوصی دارم.
گفت: بنشین.
بعد از درس مرا به اندرونی برد.
شروع کردم به گلایه کردم. گفتم: ما از محبین شما هستیم و کسی در قریش جز شما در شایستگی نمیشناسیم. ما در راه محبت شما سختی کشیدیم تا اینکه سرهایمان بریده شد و شهادات ما باطل شد و در سرزمینها پراکنده شدیم. من دو راه به نظرم رسید؛ یا اینکه به سرزمینی بروم و بندگی خدا کنم تا بمیرم. تنها چیزی که مانع من از این کار شد این است که میدانم امر آل محمد (ص) ضروری است و باید آن را دنبال کنم. راه دوم این است که سراغ خوارج بروم و با اینها همراه شوم و زمانی که قدرت را به دست گرفتند سوار آنها شویم. بهطور دائم از شما حرفهایی نقل میشود و من نمیدانم درست است یا نه؟ من آمدهام تا بهصورت صریح از خودتان بشنوم.
محمد بن حنفیه با بیان مقدماتی چنین گفت: اینکه گفتی بروم گوشهای انزوا اختیار کنم این کار را نکن؛ چون این بدعت رهبانیت است. امر آل محمد (ص) یعنی قدرت و حقانیت و جایگاه سیاسی و فرهنگی آنها روشنتر از خورشید است.
محمد بن حنفیه با این نگاه میگوید به سروصدای بنیامیه توجه نکنید. اینها اینقدر کشتار میکنند که همین شمشیرها علیه خودشان کشیده میشود. صبر کنید خود مردم علیه آنها قیام میکنند. البته خودش ناامید میشود و با عبدالملک بیعت میکند و بعداً خودش توجیه میکند که این کارش در جهت همان حرکت سیاسی است و بعید هم نیست. او قبل از استقرار عبدالملک، استدلالش صبر کردن است و بعدازآن با یک تاکتیک، موضع خود را عوض میکند.
ابن حنفیه در پاسخ به قسمت دوم سؤال این فرد میگوید: اما اینکه گفتی با خوارج همراهی میکنی این کار را نکن و از خط امت جدا نشو. ما در امت جریان شقاق سیاسی ایجاد نمیکنیم. از این بنیامیه با تقیه آنها دوری کن.
گفتم: منظور از تقیه اینها چیست؟
گفت: هر موقع از تو دعوت کردند برو. این یک راهی است برای اینکه از دین و خونت حفظ شوی. اگر به تو صله بدهند، مال خودت است که دست آنها است. در خانه بنشین و یک دستت را در دست دیگرت بگذار و با خودت برای خدا بیعت کن. مثل کبوتر خانه در خانه بنشین تا امر ما خودش برسد. امر ما هنگامیکه بیاید زمانی است که در آن شک و شبههای نباشد.
خودش را در این شرایط نامزد این حرکت میداند. تصور او از مهدویت به این معنا است که دولت آل محمد (ص) خواهد رسید و تا شرایط کاملاً مهیا نشده است نباید این را امر ما بدانید. از دیدگاه او برخورد با حکومت نیازمند یک استراتژی بلندمدت است. در موردنظرش در مورد قیام امام حسین (ع) نیز همین استراتژی جریان دارد. امام حسین (ع) به او فرمود: تو با این دیدگاه پدرت را متهم میکنی. گفت: علی بن ابیطالب (ع) زمانی اقدام کرد که مردم با او بیعت کردند.
عدم افتراق امت با ملازمت با جماعت متفاوت است. لا تفارق الجماعه نظریه اهل سنت است؛ به همان معنا که عبدالله بن عمر میگوید. او می گفت: تا امت بر یکی وفاق نکنند من با او بیعت نمیکنم. اصلاً محمد بن حنفیه در تئوری سیاسیاش این نظریه را ندارد. یک بهانهای است که درونش یک واقعیت وجود دارد. معنای واقعیاش این است که اگر قرار است حکومتی شکل بگیرد باید بین و روشن باشد. امر دولت اهلبیت (ع) امر خفی نیست و با کار چریکی اتفاق نمیافتد. طوری پیش میآید که مردم خودشان همراهی میکنند.
سؤال: چرا از مختار حمایت کرد؟
از مختار هم حمایت نکرد. گفت: ما نظریهمان این است که ما اهلبیت از این نوع جنگهای چریکی نمیکنیم.
هدف ما این است که ثابت کنیم محمد حنفیه برای خودش طرح دارد. معنای «لاتفارق الامه» این نیست که با جماعت همراه شوید. اصلاً اولین کسی که انشقاق گروهی و سیاسی برای شیعه ایجاد کرد محمد حنفیه است. اولین گروهی که به شیعه نسبت داده میشود کیسانیه است که منتسب به محمد حنفیه میدانند. تمام حرف او این است که باید اینقدر در جامعه کارکنید که وقتی دولت تشکیل میشود عقبه اجتماعی داشته باشد.
باید به این نکته توجه داشت که در آن زمان، دو تا استراتژی در جهان اسلام شکل گرفت:
۱- خط خلافت؛ که بعداً معاویه آن را توسط ابوهریره تئوریزه کرد و در کتب اهل سنت تبدیل به یک باب شد. این خط معتقد است قدرت، در جامعه اسلامی، اصل است. این را ابن خلدون در مقدمه خودش نیز گفته است. او میگوید: وحدت و اتفاق امت، مهمترین مصلحت اسلامی است که هیچچیزی با آن برابری نمیکند؛ ولو اینکه اثرش تبعیت از ظالم باشد. این نظریه که مربوط به بدنه اجتماعی آن زمان بود با اندیشه اهلبیت (ع) سازگار نیست.
۲- خط ائمه (ع)؛ افتراق در امت به این معنا که یک جریان بخواهد در امت اغتشاش ایجاد کند و نظام اجتماعی را به هم بریزد در سیره ائمه (ع) نیست. این کار جنگ کور و بیهدف است. ولی درعینحال یا از درون امت قبل از عاشورا یا از بیرون امت در بعد از عاشورا باید یک حرکت سیاسی معقول شکل بگیرد تا زمینه ایجاد حکومت فراهم شود.
ممکن است بگوییم در یک نقطه اتفاقنظر وجود دارد و آن اینکه همانطور که آنها میگویند افتراق در امت از اکبر کبائر است، از نظر شیعه نیز هر حرکتی که اختلال در نظم جامعه و امت اسلامی محسوب میشود و به نتیجه مطلوب نمیرسد مردود است.
در صفحه ۱۱۶ «سیر اعلام النبلاء» نشان میدهد که محمد حنفیه به این نقطه رسیده است که تشکیل حکومت در این زمان مقدور نیست. وقتی نامه عبدالملک را دریافت میکند و عنوان امیرالمؤمنین را بالای نامه میبیند میگوید: انا لله، وضعیت بهجایی رسیده است که طلقا بالای منبر آمدهاند. «انها امور لم یقر قرارها» تعبیر من این است که قرار نبود اینطور شود. ممکن است تعبیر دیگری از آن شود ولی از قرائن تاریخی دیگر مشخص میشود که این دوره، دورهای است که محمد حنفیه کاملاً ناامید شده است.
در این زمان برای بیعت به شام میرود و زمانی که به او اعتراض میشود میگوید: «لیس بحکیم من لم یعاشر بالمعروف من لا یجد من معاشرته بدا.» انسان حکیم نیست که وقتی می بیند مجبور است با کسی معاشرت کند معاشرت نکند. وقتی میبینید چارهای از معاشرت نیست باید فرصت را بدهید تا فرج برسد.
در بحث امام سجاد (ع) حرکت سیاسی فکری عبدالملک مروان را تبیین خواهم کرد که برای استقرار چه کرد؟ او از نظر فکری و علمی تمام جریان امور اهل سنت را در دست گرفته است. در آنجا ظاهراً محمد بن حنفیه ناامید میشود و شروع به تعامل میکند نه سازش. در اینجا نیز میگوید استراتژی ما یکی است و وقتی شرایط آماده شد قدرت را در دست میگیریم.
در جلسه آینده، بعد فرهنگی محمد بن حنفیه و جریان او را خواهم گفت.